کلبه مهربونی

بی ربط نامه 1

از اول اول اولش اگه حسااااااب کنیم بچه که بودم دلم میخواست تندی بزرگ بشم و واسه خودم کسی بشم دوست داشتم معلم بشم، درس بدم، نمره بدم، دعوا کنم، تشویق کنم هی بزرگ شدم و بزرگ شدم بازم دلم میخواست تندی بگذره اصن دیگه دوس نداشتم مدرسه برم و خسته بودم و فکر می کردم مثلا 20 سالم بشه دانشجو بشم چه خبره (البته بگما من چون تنها بودم دلم میخواست مدرسه برم اما بیشتر خوش بگذرونیم تا درس بخونیم) خب دیدم که همچینم خبری نبود بعدم که رسیدم به سن دانشگاه و شدم دانشجو یه چند ترم که گذشت دیدم نه اینجا هم خبری نیس خلاصه من خودم فکر کنم کارشناسیم که تموم شد دیگه وقتی که فکر می کردم واسه خودم کسی شدم مثلا ...
14 دی 1392

ماهیو هر وقت از آب بگیری تازس...

پشیمونم!!! میپرسی چرا؟؟ همیشه فکر می کردم آدم باید اول درس بخونه پیشرفت کنه به جایی که می خواد برسه بعد، برای داشتن  فرزند قدم برداره اما الان نظرم عوض شده می گی چرا؟!! خب به نظر من ته ته تهش تو یک زنی با احساسات، فطرت و غریزه یک زن زن مساوی با مهر با محبت زن مساوی با مادر اگه درس بخونی و پیشرفت کنی و به جایی که می خوای برسی اما هنوز فرزند نداشته باشی انگار که هنوز اول راهی انگار که هنوز یه قدمم برنداشتی به این فکر میکنم هنر اینه که زن باشی مادر باشی در کنارش درس بخونی و پیشرفت کنی و به جایی که میخوای برسی اونوقته که از زن بودنت و از بودنت لذت می بری اونوق...
7 دی 1392
1